ღرنگـــ ـــین. کمـــــ ــــانِ چــــ ـــادرِِ مشكــ ـــیِ مـــــنღ | ||
|
حضرت فاطمه (س) میفرمایند: اگر یک خانم چادری باشی ، می دانی چه می گویم !!!! بـا چــادر مشکے سـاده از پیـاده رو رد میشوے چـﮧ حـس خوبـے اسـت... چشـم هوسبـازان تـو را نمے بیند...! توجـﮧ آنهـا را جلب نمیکنے...! از روے لذت نگـاهت نمے کنند...! چــادُرم : دوستتـــ دارم که در عین زیبایـے ، توجـﮧ کسے را به خود جلـب نمیکنے...
با هم وارد مغازه می شویم:من و تو و دوستت!
قفسه ی آل استارها آنقدر جذاب است که قدرت فکرکردن در مورد مدلهایِ دیگر را از ما می گیرد...
به سمتِ قفسه می رویم ...
سبزِ چمنی را با ذوق به دوستت نشان می دهی و می گویی:وای مهلا!همونه که می خواستم! ببین چقدر به مانتوم میاد؟! و ناخودآگاه چشمانِ پسرکِ کفش فروش همراه چشمانِ منو سایر مشتریانِ مغازه از شال زردرنگت تا رویِ تونیک سبزِ تو می لغزد و تو هیچ بفکر چشمان پسرک نیستی که همراهِ تونیکت،چسبیده به اندامت و کنده نمی شود! مهلا (ایولی) می گوید و دست می برد رویِ صورتی ترینشان که حسابی دلِ مرا برده! شیطنت آمیز به تو می گوید:نمیشه با تاب دامن سرخابی،آل استار صورتی پوشید؟! و چقدر مستانه خنده ی تان به هوا می رود ! سرم را که بر می گردانم انگار شهر فرنگ را گذاشته اند مقابلم . . . آبی ، نارنجی ، زرد ، صورتی ، بنفش . . . چقدر دوستشان دارم اما - حجابم - را بیشتر! . . . زود از ذهنم بیرونشان می کنم . . . سریع مشکی ترینشان را بر می دارم . . . پسرک طعنه آمیز می گوید:خوبه!به چادرت میاد . . . ! پول کفش ها را روی میز می گذارم و خودم را لا به لایِ این آدمهایِ رنگارنگ گم می کنم . . . تو می مانی و چشمانِ چسبیده ی پسرک که شبیه ایستادن بر سُرسُره ای مدام از بالا تا پایین بدنت لیز می خورد! چادرم را به آغوش می گیرم . . . خدایا شکرت که او نمی گذارد نگاهِ حرامی بر من بلغزد!
می گویند سیاهی چادرم ، چشم را می زند؛ چشم آدم های حریص و هرزه را ، چشم را که هیچ ؛ خبر ندارند تازگی ها دل را هم می زند ؛ دل آدم های مریض و بیمار دل را ؛ از شما چه پنهان چادرم دست و پا گیر هم هست ؛ دست و پای بی بند و باری را می بندد ؛ چادر برای کسانی است که نمی خواهند عزت آخرتشان را به لبخند های هرزه بفروشند! چــــــادرم سند بندگی و عبودیتم را امضا می کند... |
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |