ღرنگـــ ـــین. کمـــــ ــــانِ چــــ ـــادرِِ مشكــ ـــیِ مـــــنღ | ||
|
دوستان عزیز سلام از اینکه یه مدت نمیتونم وبلاگ و اپ کنم شرمنده م اگه خدا بخواد و امام حسین بطلبن امشب عازم سفرم حلالم کنید،دیدی برنگشتم و خواستین واسه امرزشم اوضاع عراق یکم اشوب شده التماس دعا...
کربلا بود و یک دشت از عطش
مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود: پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند. سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند . پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده. پسر دوم گفت: نه.. درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن..... پسر سوم گفت: نه.. درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین.. و باشکوهترین صحنه ای بود که تابه امروز دیده ام. پسر چهارم گفت: نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها.. پر از زندگی و زایش! مرد لبخندی زد و گفت: همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمیتوانید درباره یک درخت یا یک انسان براساس یک فصل قضاوت کنید: همه حاصل انچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان برمی آید فقط در انتها نمایان میشود، وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند! اگر در ” زمستان” تسلیم شوید، امید شکوفایی ” بهار” ، زیبایی “تابستان” و باروری “پاییز” را از کف داده اید! مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند! زندگی را فقط با فصلهای دشوارش نبین ؛ در راههای سخت پایداری کن: لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند!
ای پسر آدم هر گاه دیدی پروردگار منزهت نعمت هایش را پی در پی به تو عطا می فرماید در حالی که تو او را معصیت و نا فرمانی می نمایی پس از او بر حذر باش!(امام علی(ع)) ای کاش این ماه رمضون غیر گشنگی و تشنگی چیز دیگه ای هم می فهمیدیم. ای کاش واقعا می شد جلو این زبونمونو بگیریم ای کاش می شد پشت سر کسی حرف نزنیم و مرد باشیم ای کاش می رفتیم پول مردمو می دادیم به جا روزه ای کاش بریم با اونکه سالها باهاش قهریم آشتی کنیم ای کاش انقد سر کار سر پول سر موقعیت اجتماعی و کاری دروغ نمی گفتیم ای کاش یه دفعه یه دفعه کار یه بدبختی که هر روز می آد دم در دفتر ما تو اداره شرکت تو مغازه فقط برا رضای خدا راه مینداختیم و کلی از مشکلتاشو حل می کردیم کاش... هممون می دونیم.... و عطش شدید درونم راجز وصل تو فرو نمی نشاند و سوز عشقم را جز دیدار تو خاموش نمی سازد (امام سجاد(ع) می خور که صد گناه زاغیار در حجاب بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند خوش به حال اون کسی که دل یه بنده گرفتاری رو شاد کنه و خنده بر لب یه بیچاره ای بشونه. گفتم هوای میکده غم می برد ز دل گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهبست گفت این عمل به مذهب پیر مغان کنند
گناهان و کارهای زشت خود را آشکار کردید و او شما را پوشانید و کاری کردید که موجب مواخذه او بود و شما را مهلت داد.(امام علی ع) یه حالتی دارم... یه احساس خجالت سنگین...یه بغض....واقعا چقدر صبرت زیاده خدا... واقعا بنده هاتو دوست داری که اینجوری آبروشونو حفظ می کنی...خودشون آبروی همدیگرو می برن ولی تو نه! عاشقتم خدا.عاشق صبرت...عاشق مرامت... سرش را پایین انداخت و رفت بین معلم ها می گشت
امتحان ریاضی ثلث اول : سئوال : یک مثال برای مجموعه تهی نام ببرید سئوال : عضو خنثی در جمع کدام است ؟ جواب : حاج محمود آقا ، شوهر خاله ریحانه که بود و نبودش در جمع خانواده هیج تاثیری ندارد و گره ای از کار هیچ کس باز نمی کند سئوال : خاصیت تعدی در رابطه ها چیست ؟ جواب : رابطه ای است که موجب پینه دست پدرم ، بیماری لاعلاج مادرم و گرسنگی همیشگی ماست و ادامه داد سئوال : نامساوی را تعریف کنید جواب : نامساوی یعنی ، یعنی ، رابطه ما با آنها از مابهتران ، اصلا نامساوی که تعریف و تمجید ندار الهی که نباشد جواب : همان خاصیت پول داری است آقا که اگر داشته باشی در بخش بیمارستان پذیرش می شوی و گرنه مثل خاله سارا بعد از جواب کردن بیمارستان تو راه خانه فوت می کنی جواب : خط فقر ، که تولد لیلا ، خواهرم را سریعا به مرگش متصل کرد که شاید اثر قطره اشک مجتبی بود مجتبی دم در حیاط مدرسه رسیده بود برگشت با صدای لرزانش فریاد زد آقا اجازه : گفتید هیچی نمی شیم ؟ هیچی ؟ بعد عقب عقب رفت، در حیاط را بوسید با من بزرگ شدی! با لحظه های زندگیم همراه بودی با من زیر باران ماندی و خیس شدی با من قد کشیدی تغییر کردی با من زیر آفتاب گرمت شد رنگ مشکی ات زیر نور آفتاب رنگ باخت تا رنگ از زندگی ام نبازد! تو با من بزرگ شدی!
-داخلی – روز – خانه ی دوستم همه چیز مثل همه ی خانه هاست . نزدیک ظهر است بوی غذا همه جا پیچیده استقبال گرمی از من می کنند و راهنمایی می شوم به اتاق دوستم ما مشغول می شویم برای انجام کارهای تحویل پروژه دوست من و خانواده اش هر دو به حجاب اعتقادی ندارند بیرون از خانه هم مثل خیلی از خانم های دیگر با یک شال حد اجباری حجا ب را رعایت می کنند از قبل از ظهر که وارد خانه شدیم مادرش موقع انجام کارهایش آهنگ گوش مي دهد دقیقا نمی دانم چه آهنگی یک آهنگ خارجی با صدای زن که صدایش سکوت خانه را پر می کرد موقع نماز هر چند می دانستم هیچ کس در این خانه نماز نمی خواند جانماز خواستم و با فاصله ی زمانی طولانی یک مهر سیاه شده را در دستم گذاشتند نا شکری نکردم ، حتی خودم را آماده کرده بودم روی سرامیک های خانه سجده کنم!
داخلی – روز – خانه ی دوست دیگرم! اینجا هم مثل همه ی خانه هاست. استقبال گرم مادر دوستم در بدو ورود و ما باز هم برای تحویل پروژه مشغول می شویم اینجا دوست من می گوید به حجاب اعتقاد دارد ولی او هم مثل خیلی از دختر های دیگر با یک شال حد اجباری حجاب را رعایت می کند مادرش مثل همه ی آدم هاست . قبل از انقلاب بی اعتقاد به همه چیز و بعد متحول می شود و حالا هر چند چادر ندارد ولی حجاب را کامل رعایت می کند از قبل از ظهر که وارد خانه شدیم مادرش موقع تصحیح برگه های امتحانی دانشجو هایش قران گوش می دهد از رادیو دقیقا نمی دانم چه سوره ای و چه قاری ای یک صوت قران که سکوت خانه را پر میکند دوستم بی قرار است احسا س خوبی ندارد کمی احساس خجالت از اینکه مادرش سکوت خانه را با قران پر کرده است! چند باری هم به مادرش تذکر می دهد! اینجا نیازی نبود حتی درخواست جانماز کنم در هر اتاق خانه جانماز با چادر رنگی هست! هر چند در سه روز متمادی که آنجا بودم فقط یک روز دوستم از این جانماز استفاده کرد آن هم به اصرار مادرش!
دو خانه و دو مادر متفاوت چیزی که عجیب است دو دختر با اعتقاد های یکسان است!
از سراشیبی جلوی ساختمان کلاس های عمومی پایین می آیم باد با چادر مشکی ام بازی می کند کمی جلوتر چشمم به پیرمرد روحانی ، استاد اخلاق می افتد باد با عبای مشکی اش بازی می کند فکر می کنم به شباهتمان به عبای مشکی پیرمرد روحانی و به چادر مشکی خودم به نگا ه هایی که به ما می شود به حرمت لباس پیامبر و حرمت چادر دختر پیامبر سرم را کمی بالاتر می گیرم از امروز باید حواسم را بیشتر جمع کنم من امانت بزرگی روی سرم گذاشته ام و امانت بزرگ تری بر روی شانه های پیرمرد روحانی همه می فهمند وقتی کلاس ها را یکی در میان غیبت کنی وقتی پله ها را به سختی و یکی یکی بالا بیایی وقتی شوهرت هر چند روز یک بار بیاید دانشگاه همه می فهمند وقتی استاد ها کمی بیشتر از قبل هوایت را داشته باشند . . همه می دانند که زیر چادر مشکی ات کودک شش ماه ات را پنهان میکنی ! که تو مادر شدی! همه حالا کمی بیشتر از قبل هوایت را دارند همه می دانند...
بسمه تعالی باسلام. میدانم آنقدر سرتان شلوغ است که وقت خواندن نامه های پر درد من یا دختران هم درد مرا ندارید. برای همین حرف آخرم را اول میزنم: آقایان رئیس، تقاضا دارم دیگر در فکر ساختن فیلم و سریال جهت پاسداشت مقام چادر نباشید. ارزش چادر را به اندازه کافی در “تا ثریا” و “راستش را بگو” نمایش دادید. سینما به اندازه کافی چادر را تخریب میکند. اگر نمیتوانید جلوی این تخریب را بگیرید، لااقل یاری شان نکنید و هیزم در آتششان نریزید. چادر یعنی دینداری. چادر یعنی حیا. چادر یعنی سادگی. چادر یعنی پوشش. چادر یعنی “چادر" چادر نه مثل “چادر بر سر ثریا” عامل بدبختی و عقب ماندگی زن است و نه مثل “چادر بر سر راستگوها” مجوزی برای آرایش و بگو بخند با نامحرم! آخر خودتان قضاوت کنید، آیا این چادر است که بازیگران راستش را بگو بر سر نهاده اند یا به قول بعضیها شنل زورو!! ادامه مطلب...
ادامه مطلب
روزگاری بود میوه اش فتنه ، خوراکش مردار ، زندگی اش آلوده ، سایه های ترس شانه های بردگان را می لرزاند . تازیانه ستم ، عاطفه را از چهره ها می سترد . تاریکی ، در اعماق تن انسان زوزه می کشید و دخترکان بی گناه ، در خاک سرد زنده به گور می شدند . و در این هنگام بود که محمد (ص) بر چکاد کوه نور ایستاد و زمین در زیر پاهای او استوار گردید . بعثت رسول اکرم (ص)مبارک باد .
حجاب نوشت: دلت که هوای بابا را بکند دیگر نه کربلا می خواهی ، نه عاشورا فقط چشمانت خرابه شام می بیند و دختری که آرام بابا را ناز می کرد
شاید گاهی خدا دلش برایت تنگ می شود... شاید هوای سرد بهانه ایست تا تو با حجاب شوی! دردانه پروردگارت.... آری خدا گاهی دلش برای حجاب تو تنگ میشود.... هوای سرد مجبورت کرده با حجاب شوی! ای کاش از نگاه نامحرم هم سردمان میشد... .
از دانشگاه،مدرسه که می آد...بدون هیچ معطلی میره میشینه پشت کامپیوتر... یاهوو مسنجر......چند تا پیام افلاین ...وارد چت روم میشه...مثل اینکه دوستان همیشگی اش هم هستند... اینقدر سرش گرم میشه تو اون فضای چت که به خودش میاد چند ساعت پشت کامپیوتر نشسته و داره با یکی صحبت میکنه... چه دل هایی که توی این چت روم ها میلرزه...چه ایمان هایی که سست میشه...چه نفس هایی که به شیطون بله میگه... یادمان نرود: نامحرم در فضای مجازی هم نامحرم است.... رعایت حدود ارتباط با نامحرم فقط در فضای فیزیکی و حقیقی نیست... یادمان نرود: فعالیت کردن در فضای مجازی و پاک ماندن در آن تقوای دو چندانی میخواهد..... یادمان نرود: گاهی به گناه به اندازه یک کلیک فاصله داریم... یادمان نرود: فضای مجازی هم در محضر خداست...
زن در اسلام زنده، سازنده و رزمنده است به شرط آن که لباس رزمش لباس عفتش باشد.
وقتی مشکی مد باشه خوبه! وقتی رنگ مانتو شلوار باشه خوبه! وقتی رنگ عشقه خوبه ! وقتی رنگ کت و شلوار باشه باکلاسه! وقتی رنگ لباس شب تو مهمونیا مشکی باشه با کلاسه! اما.... وقتی رنگ چادر من مشکی شد بد شد! افسردگی میاره.... دنبال حدیث و روایت میگردن که مشکی مکروهه! مشکی تا جایی که برای لباس های شما بود خوب بود و باکلاس حالا که به ما رسید بد شد! من و متهم میکنید به افسردگی و دل مردگی و من توی زندگی دنبال لحظه ای هستم که افسردگی گرفتم به حکم شما! چرا حجاب رو مساوی با افسردگی میدونید؟؟؟!!! دوست دارم چادر مد بشه مشکی رنگ عشق باشه عشق به خدا و بدون افسردگی.....!!!!
دلنوشته آخر:فرشته ها از چند حرف نمی ترسند... فرشته ها از چند حرف اعتقاداتشون رو زمین نمی گذارن.... آری.... ما فرشته ایم..... هر اَز گآهی...بوی صـمیمیت به مشامَم می رسد.. ابرو هایم کشیده و پهن است.... یک انسان تا 47 واحد درد رو میتونه تَحملش کنه
اگر مردی راضی شود به آرایش نمودن و خارج شدن زن از خانه بی غیرت است و کسی که این مرد را بی غیرت بنامد گناهی نکرده است، و زن هنگامی که از خانه اش با آرایش و عطر خارج شود و شوهرش به این عمل رضایت دهد به هر قدمی که بر می دارد، برای شوهر او خانه ای در جهنم ساخته می شود... پس وصیت مرا در مورد زنان خود به خاطر بسپارید تا از شدت حساب رسی خدا نجات پیدا کنید.
خوشا به حال تو خواهر عزیز من که از ابتدا به واسطه ی ایمان به پروردگارت خودت را از وسوسه های شیطانی حفظ کرده ای و تحت هیچ شرایطی دوستی و عشق به خداوندت را با پیشنهاد های شیطانی و دوستی های آلوده عوض نکرده ای و همواره سرافراز و رو سفیدی. آفرین به تو... میدانی تو مانند یک مروارید درخشان با ارزشی؟! پس ای مروارید قشنگم مراقب خودت و زیبایی هایت باش که تو گوهر تابنده ی بی مانندی...!
من همانم که تو مهلتم دادی و به خود نیامدم، من همانم که تو مرا از چشم خود انداختی و اعتنا نکردم ، تو آن قدر با صبوری ات مهلتم دادی و با پرده ی اغماضت گناهانم را پوشاندی که گمان کردم از دیدن من پرهیز می کنی و از عقوبت گناهانم اجتناب می ورزی، انگار تو شرمسار منی.
دعای ابوحمزه ثمالی
برای تو می نویسم برای تو می نویسم، برای تو که حاضر نیستی چادرت را با لذت ظاهریِ خوش تیپ شدن، با لذت دیده شدن و با لذت پوشیدن لباس های تنگ و کوتاه و رنگارنگ عوض کنی. برای تو می نویسم برای تو که دشواری های پوشیدن چادر را در مدرسه، دانشگاه، محل کار، کوچه و خیابان تحمل می کنی اما آن را کنار نمی گذاری. ادامه مطلب.....
ادامه مطلب
دختری سه ساله بود که پدرش آسمانی شد...
دانشگاه که قبول شد، همه گفتند با سهمیه قبول شده!!!
ولی... هیچوقت نفهمیدند کلاس اول وقتی میخواستند به او یاد بدهند که بنویسد بابا!...
یک هفته در تب سوخت... ادامه مطلب..... ادامه مطلب
من غلط بکنم ارشد شرکت کنم ! امتحان وسیله س ، نمره دست استاده ،
به استادم میگم استاد ما نسل سوخته ایم بخدا
یه بار تو کلاس زبان نمره ترممو کامل گرفتم !
قابل توجه اونایی که سر کلاس میگفتن کوووو تا آخر ترم :
سلام همینجور که میدونید الان فصل امتحانایه... مثلا امروز میخواستم درس بخونم ،خدا واسه هیچکس نیاره الهی... بچه همسایه طبقه بالایی ما خیلی سرو صدا میکنه یه ماه پیش یه بار رفتم محترمانه بهش تذکر دادم ولی گفتش اپارتمانی همینه دیگه عزیزم من: خانوم همسایه: امروز تا الان هیچی نگفتم الان رفتم بالا حالا نیگا کن ... من: ببخشید بخدا ولی الان فصل امتحاناس من از صبح نتونستم درس بخونم خانوم همسایه:وااااا!!!!؟؟؟؟؟مگه صدای راه رفتن بچه اینقدر اذیت کنندس؟؟؟ من:اره بخدا خیلی اذیت میشیم.صدای دویدن و توپ بازیه نه راه رفتن. همسایه:دادم درستش کردن که من:اصلا فرقی نکرده اخه موضوع همین امروز نیست که ،هرروز اوضاع همینه همسایه:بچس دیگه چیکار کنم؟؟؟؟راستی میدونین فقط شما و واحد 3 همش میاین تق تق دم در؟؟ من:اخه ما طبقات پایین شماییم.بالاخره باید رعایت کنین دیگه ،اپارتمانیه دیگه همسایه:عزیزم شما مستاجرین،میتونید برید اگه ناراضی هستین من: ممنون خداحافظ اخه چی باید بگم به اینجور ادما؟؟؟؟؟؟؟؟
امــا بـرای تنهـائیــه مــن حـرفــ نـدارد...
خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس، از میان همه ی تصویر های آن روزها یکی را که از همه ی آن ها در ذهنش پر رنگ تر است، اینچنین روایت می کند: یادم می آید یک روز که در بیمارستان بودیم، حمله شدیدی صورت گرفته بود. به طوری که ازبیمارستان های صحرایی هم مجروحین زیادی را به بیمارستان ما منتقل می کردند. اوضاع مجروحین به شدت وخیم بود. در بین همه آنها، وضع یکیشان خیلی بدتر از بقیه بود. رگ هایش پاره پاره شده بود و با این که سعی کرده بودند زخم هایش را ببندند، ولی خونریزی شدیدی داشت. مجروحین را یکی یکی به اتاق عمل می بردیم و منتظر می ماندیم تا عمل تمام شود و بعدی را داخل ببریم. وقتی که دکتر اتاق عمل این مجروح را دید، به من گفت که بیاورمش داخل اتاق عمل و برای جراحی آماده اش کنم. من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را دربیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم. بقیه در ادامه مطلب... ادامه مطلب
درود بر همه دختران هستی
می خواستم از شما بپرسم که :
چرا چادرتون رو دوست دارید؟
چادر چه چیزی به شما می بخشه که اینقدر حضورش در زندگی شما مهمه؟
اگر در یک جمله بخواهید بگید چرا چادرم را دوست دارم چی میگید؟
منتظر نظرات شما هستم. مطمئنا با استدلالها و جملات زیبایی مواجه خواهیم شد.
خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟
خانوم برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
ادامه مطلب وقتی انتخابش کردم
تصمیم داشتم امروز وبلاگ رو با مطلب دیگری به روز کنم اما به موضوعی برخوردم که همیشه آرزو داشتم روزی در این وبلاگ مطرح بشه. این مطلب رو یکی از آقایون در وبلاگشون نوشته بودند: مایل هستم به یک نکته ی اساسی راجع به حجاب اشاره کنم. یکی از مهم ترین دلایلی که خانم ها نسبت به حجاب کاهل هستند، که البته به نظر من بسیار رایج هم هست، و میان دختران مذهبی هم به وفور دیده می شود، این هست که: مرد نیستند!!! تعجب نکنید؛ بزرگترین مشکل خانم ها، این هست....ادامه مطلب اگر در شیشه عطر را باز بگذاری، عطرش می پرد. نمىدانيد؛ واقعاً نمىدانيد چه لذتى دارد وقتى سياهى چادرم، دل مردهايى كه چشمشان به دنبال خوشرنگترين زنهاست را مىزند. وقتی زلیخا از حضرت یوسف (ع) تقاضای کامجویی کرد، قبل از این کار پارچه ای برداشت و بر روی خدایش (بت) انداخت و گفت: دیگر خدا نمی بیند؛ و از خدایش هم عذر خواهی کرد.
حضرت فاطمه (س) میفرمایند: اگر یک خانم چادری باشی ، می دانی چه می گویم !!!! |
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |